نویسنده نرگس حسینی از دفتر نرگس ارسال 98 ماه و 3 هفته پیش
سه پرستار خانوم و یک اقایی که مدام دکتر خطاب میشد ،تما تلاش خود را برای خنثی کردن حرکات دیوانه وار و جیغ های بنفش ترسناک دخترک به کار میگرفتند.دخترک دائم دست و پاهایش را به چپ و راست میپراند و زبونک ته حلقش را به همراه ملودی وحشتناک زجه هایش رو صحنه ی ترس نمایش میداد و دیگران را وادار به تماشای این نمایش میکرد
نویسنده نرگس حسینی از دفتر نرگس ارسال 98 ماه و 3 هفته پیش
تمام بدنم گرفته.این پتوی لامذهب نمیگذارد پا شم.مدام با گرمایش برای پنج دقیقه خواب بیشتر وسوسه ام میکند.تو این هوای ابری چی بیشتر از بستن چشم ها ان هم با پلک های گرم میچسبد.ولی مادر انگار از درک این گونه مسائل عاجزست.خب بنده خدا از وقتی زندگیش یاد اش است صبح ساعت پنج بیدار شدن را نیز یادش است
نویسنده نرگس حسینی از دفتر نرگس ارسال 99 ماه و 0 هفته پیش
دخترک روی نیمکت سبز پارک نشسته بود و خیره به منظره ی رو به رویش،یعنی قسمت بازی کودکان،مشغول به تکان دادن پای چپش همراه با ریتم تند موزیکی که گوش میکرد بود.همین طور زیر لب کلمات را قطار میکرد و روی ریل فراموشی میراند که ناگهان متوجه سر زنده شدن گوش راستش شد و تلاش گوشی هندزفری سمت