لحظه وداع
و لحظه وداع معشوق لحظه اش تلخ تر از زهر، تلخ تر از خنجر، تلخ تر از داغ عزیز
باورش سخت تر از باور مرگ، باورش سخت تر از سخت
ثانیه هایش دیر تر از قرن و آهسته تر
چشم ها سوزان و گریان
حس و حالش بدتر از سیاهی و تاریکی
و بامداد شروع میشود، چشم بی گناه به ریختن اشک، و دل ساده به بیتابی دوری، دستان به جراحت،
و منطقی که بی منطق میشود.
و روحی که شکسته میشود، به مانند یک آینه
و جسمی که جانی ندارد و نفسی نمیکشد...
این است لحظه وداع با معشوق...
✍ مجتبی زمانی
شکل قلم:F اندازه قلم: A A رنگ قلم: پس زمینه: باورش سخت تر از باور مرگ، باورش سخت تر از سخت
ثانیه هایش دیر تر از قرن و آهسته تر
چشم ها سوزان و گریان
حس و حالش بدتر از سیاهی و تاریکی
و بامداد شروع میشود، چشم بی گناه به ریختن اشک، و دل ساده به بیتابی دوری، دستان به جراحت،
و منطقی که بی منطق میشود.
و روحی که شکسته میشود، به مانند یک آینه
و جسمی که جانی ندارد و نفسی نمیکشد...
این است لحظه وداع با معشوق...
✍ مجتبی زمانی