این دیوانه
چند روزی میشود که قلم از تو برای کاغذ هایم نگفته است. واژه ها بیقراری میکنند، هنوز هم برای وصف تو بی تاب اند. من را هم که میشناسی؛کار روز و شبم توصیف چشمان توست.
دل یاد زلف های پریشانت میافتد و میگوید بنویس از تمامش.
هر شب روبه روی این پنجره قلم به دست میگیرم و شروع میکنم به نوشتن از تو؛
مینویسم، مینویسم اما به یک باره این غقل لاکردار بیدار میشود،
یادش میآید که دیگر نیستی، یادش میآید که دیگر نه زلف پریشانی درکار است و نه چشم شهلایی. ناگه تمام غم این دنیا میریزد روی دلم.
تک به تک این کاغذ پاره های بیچاره را پاره میکنم و به سمت در و دیوار پرت میکنم.
سه هفته است این قرص های رنگارنگ احمقانه را میخورم. آخر میدانی چه شد؟! آن پرستار خوشگلِ که برایت گفته بودم، تمام قرص هایم را در خاکهای گلدان پیدا کرد؛تهدیدم کرد که اگر قرص هایم را نخورم دیگر خبری از کاغذ نخواهد بود.
سعیدهم میگوید تو دیوانه ای! راست میگوید البته، من دیوانه ام...دیوانه ی آن روی ماه تو!!! سعید میگوید احمق جان اینجا همه دلگیر که میشوند راه به راه سیگار دود میکنند؛ آخر این کاغذ بازی ها دیگر چه نوعش است؟!
خودش هم البته شب ها به حیاط پشتی می رود و در آن سرمای بی حد و حساب یواشکی سیگار میکشد؛ آخر اینجا سیگار ممنوع است.
من اما مثل همه ی دیوانه های اینجا نیستم، نه اینکه دیوانه نباشم؛ نه!! دیوانه هستم؛ شاید هم اندکی دیوانه تر. اما من از جهاتی با همه ی آنها بیگانه امّ
من پنهانی سیگار نمیکشم، من برای قدم زدن در حیاط مشتاق نیستم، من ملاقاتی ندارم، من با کسی حرف نمیزنم... من فقط شب تا صبح و صبح تا شب روبه روی این پنجره مینویسم و پاره میکنم:)
من دوباره برایت خواهم نوشت. این یکی را اما...دوباره پاره میکنم.
شکل قلم:F اندازه قلم: A A رنگ قلم: پس زمینه: دل یاد زلف های پریشانت میافتد و میگوید بنویس از تمامش.
هر شب روبه روی این پنجره قلم به دست میگیرم و شروع میکنم به نوشتن از تو؛
مینویسم، مینویسم اما به یک باره این غقل لاکردار بیدار میشود،
یادش میآید که دیگر نیستی، یادش میآید که دیگر نه زلف پریشانی درکار است و نه چشم شهلایی. ناگه تمام غم این دنیا میریزد روی دلم.
تک به تک این کاغذ پاره های بیچاره را پاره میکنم و به سمت در و دیوار پرت میکنم.
سه هفته است این قرص های رنگارنگ احمقانه را میخورم. آخر میدانی چه شد؟! آن پرستار خوشگلِ که برایت گفته بودم، تمام قرص هایم را در خاکهای گلدان پیدا کرد؛تهدیدم کرد که اگر قرص هایم را نخورم دیگر خبری از کاغذ نخواهد بود.
سعیدهم میگوید تو دیوانه ای! راست میگوید البته، من دیوانه ام...دیوانه ی آن روی ماه تو!!! سعید میگوید احمق جان اینجا همه دلگیر که میشوند راه به راه سیگار دود میکنند؛ آخر این کاغذ بازی ها دیگر چه نوعش است؟!
خودش هم البته شب ها به حیاط پشتی می رود و در آن سرمای بی حد و حساب یواشکی سیگار میکشد؛ آخر اینجا سیگار ممنوع است.
من اما مثل همه ی دیوانه های اینجا نیستم، نه اینکه دیوانه نباشم؛ نه!! دیوانه هستم؛ شاید هم اندکی دیوانه تر. اما من از جهاتی با همه ی آنها بیگانه امّ
من پنهانی سیگار نمیکشم، من برای قدم زدن در حیاط مشتاق نیستم، من ملاقاتی ندارم، من با کسی حرف نمیزنم... من فقط شب تا صبح و صبح تا شب روبه روی این پنجره مینویسم و پاره میکنم:)
من دوباره برایت خواهم نوشت. این یکی را اما...دوباره پاره میکنم.