گل نرگس
از اتوبوس پیاده شد و دستمال قرمز رنگش را از گردنش کشید و دور دستش پیچاند. یک لحظه توی دلم خالی شد. لاکردار سیبیلش هم مانند موهای فرش پرپشت بود. دستی به سر کچلم کشیدم و کارتم را از جیبم دراوردم.
- چی گفتی؟ چه غلطی کردی؟ دوباره بگو تا کارت بکشه به کرام الکاتبین
- ببخشید اقا فکر کردیم از این بچه دوزاریا بودن . نمیدونستیم رئیس جدید شمایین
- این اتوبوس قراضه رو خاموشش کن بزارش کنار که تعمیر بشه دودش کل شهر رو برداشت
راننده لب و لوچه ی آویزانش را جمع کرد و سوار ماشین شد. تفی رو زمین پرت کردم و محمود را صدا زدم تا راننده ها را جمع کند. وقت آن رسیده که خودی نشان بدهم. راننده ها جمع شدند. در میان ان همه راننده ی هیکلی و سیبیل کلفت باید غرش میکردم. سخنرانی را اغاز کردم و برای همه خط و نشان کشیدم و با صدای بلند تر از قبل گفتم: شیرفهم شدین؟ مرخصین.
راننده ها رفتند. سیگاری روشن کردم و به ستون برق تکیه دادم . نگاهم به پیرمردی افتاد که در سمت دیگر خیابان در ایستگاه نشسته بود. این روزها کمتر پیرمردی میدیدم که کت و شلوار بپوشد و کرواتش با رنگ گل های نرگس در دستش همرنگ باشد. پیرمرد مرتب اطراف را نگاه میکرد و دنبال چیزی یا کسی میگشت. سیگار را که تنها فیلترش باقی مانده بود به گوشه ای پرتاب کردم و در دل گفتم : پیرمرد دیوانه سر ظهر تو این گرما خر رو شلاق بزنی بیرون نمیاد. حتما عقلش رو از دست داده.
روز دیگری رسید. دیرتر به سرکار رسیدم و در حالی که لقمه ی پنیر را به زور در حلقم میچپاندم پیرمرد کراواتی را دیدم که با لباس های دیروزش و شاخه گل نرگسی ارام به ایستگاه میرفت. به دقت او را زیر نظر گرفتم. سرجای دیروزش نشست و اطراف را نگاه کرد.
سری جنباندم و معتمد را گیر انداختم.
- معتمد این پیرمرده رو نگا دیروز هم اینجا بود نه؟ دیوونه ای چیزیه؟
- کدوم پیرمرده رییس؟
- همون کراواتیه؟
- اونو میگی رییس؟ اون ایستگاه پاتوقشه. حوالی ظهر سروکله اش پیدا میشه با همین سر و وضع نمیدنم چه مرگشه ولی بی ازاره. همه میگن مجنونه.
معتمد را پی کارش فرستادم ولی هنوز فکرم درگیر ان پیرمرد بود که به اطرافش نگاه میکرد. ظاهرش شبیه ادم های این محله نبود. این پیرمرد مانند خورده در مغزم فرو رفت
به روزهای اخر بازرسی ام نزدیک میشدم و سرم خلوت تر از همیشه بود. لیست راننده ها را نگاه میکردم که پیرمرد را دیدم که نشسته بود و زیر لب چیزی میگفت. خودم را بی تفاوت نشان دادم و با برگه های در دست به ایستگاه رفتم و نزدیک پیرمرد نشستم. بسته ی سیگار را از جیبم دراوردم و به سمتش گرفتم
- بفرما مشتی
- ممنون اقا. ترک کردم
- منم ترک کردم ها. یعنی صبح میکشم ولی شب ترک میکنم که دیگه تو خواب دود تو حلقم ندم.
- ممنونم ولی بوی سیگار دهان ادم رو بدبو میکنه. خوشایند نیست.
پوزخندی زدم. پیرمرد عجیبی است.
- حاجی من شما رو زیاد میبینم اینجا منتظر اتوبوسی هستی که نمیاد؟
- نه پسرم منتظر کسی هستم
- خانوم بچه ها رو پیچوندی اومدی؟
چشمکی میزنم ولی او سرش را از من برمیگرداند و دورتر از من مینشیند. شانه ای بالا دادم و از او دور شدم.
روز اخر ماموریتم رسید ولی هرچه صبر کردم پیرمرد را ندیدم. محمود کنارم امد و گفت : رییس کارت تموم شده چرا نمیری؟
- محمود تو اون پیرمرده که تو ایستگاه میاد میشینه رو میشناسی؟ همون کرواتیه؟
- اره میشناسمش
- کجاست ؟ نیومده امروز
- فوت شده دیروز خاکش کردن
- مرده؟ تو از کجا میدونی؟
- اون پیرمرد رو همه میشناسن. خونش پشت ایستگاهه. یک زمان همسایه بودیم
سیگاری اتش زدم و سری تکان دادم
- حیف شد از اخر نفهمیدم واسه چی هرروز میومد اینجا
- خیلی تو کف ماجرایی نه؟
- مگه تو میدونی پدرسوخته؟
سری تکان داد و سیگارش را با سیگارم روشن کرد. پکی عمیقی به سیگار زد و دست به لبانش کشید
- تازه اسباب کشی کرده بودیم اینجا. من اون وقتی کوچیک بودم ولی اون نه حدود سی اینا داشت. تازه از فرنگ برگشته بود میگفتن اونجا دکتری خونده. خانواده هامون باهم رفت و امد میکردن و داداش خدابیامرز من با داوود صمیمی شد. باهم بروبیایی داشتن نفشه کشیدن که برن خارج که زندگی رو اونجا بسازن. ولی زد و داوود عاشق شد. خیلی کم رو بود روش نمیشد با طرف حرف بزنه. دو سالی همینجوری گذشت. تو این مدت با پرس و جو فهمید طرف اسمش نرگسه و هرروز تا اون سمت شهر میره که پیانو یاد بگیره. یه روز بالاخره با اصرار های داداشم و خانوادش میره که با نرگس حرف بزنه. یک کت و شلوار مشکی میپوشه کراوات زردش رو میزنه و یک شاخه گل نرگس میخره و زودتر میره همون ایستگاهی که نرگس سوار خط میشده. نرگس رو میبینه که به ایستگاه نزیک میشه ولی یک اتوبوس ناشی که رانندش مست کرده بود به این طفل معصوم میخوره و درجا میمیره. داوود چهل ساله که هرروز میاد اینجا تا گل نرگسش رو ببینه.
سیگار دستم را سوزاند ولی بیشتر از دستم قلبم سوخت. ولی باید خوشحال بود حالا دیگر داوود گل های نرگس را به صاحب ان رسانده بود.