این نیز می گذرد .
دستم را به ماسکی که احاطه شده بود بر روی صورتم زدم، ولی باز یادم آمد .آه نمیشود که...
الکل جیبی را از جیب پایینی شلوارم بیرون آوردم دستانم را با ترس و دلهره تمیز کردم به راهم ادامه دادم. دیگر خبری از هیاهوی آدم ها در خیابان دیده نمیشد همه جا آرام و ساکت .
روحی مرده در شهر جریان داشت، قبل از این را به خاطر دارم در حالی که آلودگی همه جا را فرا گرفته بود و نفس کشیدن بس سخت شده بود ولی باز خیابان ها پر بود از ماشین ها و ترافیک . نمیدانم ، نمیدانم خوش حال باشم از اینکه حالا آلودگی نیست یا که نه باید بگریم برای هوایی که دیگر نمی شود در او نفس کشید ، یا که برای مردمم که همچون مرده های متحرک بدون صدا به خیابان میروند و سریع بر می گردند .
اینجا دیگر خبری از روبوسی و دست دادن و حتی یک سلام کوتاه نبود ، این جا همه سعی در پنهان کردن خود داشتند که مبادا...
از آن بدتر مردم من از نظر روحی کالبدی خالی شدند ، تنها مکانی که این روزها کار و کاسبیش به راه است مطب روان پزشک یا روانشناسان میباشد. انگار که همه خود را در خود گم کرده اند و نیاز دارند که یک نفر به وجودشان سرایت کند و آن خود گمشده را پیدا کند.
کرونا من نمیدانم تو کیستی ؟ از کجا آمده ای ؟ چرا آمده ای؟
ولی یک چیز برایم روشن است تو که به اندازه یک ویروس آزمایشگاهی ریز هستی ، قادر به تغییر جهان شدی .
اگر قبل از کرونا به ما میگفتند که قرار است یک موجود آزمایشگاهی ریز ما را از پا درآورد، حتما خنده مان می گرفت و کسی که این سخن را گفته دیوانه میپنداشتیم.
*** در آخر باید یک تشکر ویژه کنم از تمام پزشکان و پرستاران و هم چنین کادر درمانی که شجاعانه جانشان را فدای ما کردند.برایتان آرزوی بهترین هارو دارم. ***