زندگی بی بوسه
دوباره هوا سرد شد همه به خانه های شهرنشین و مدرن خود برگشتند برندگان همچنان دنبال دانه می گشتند و من به عادت هر روزه روی بالکن را با دانه های برنج شب مانده پر میکردم و صبح نظاره گر دعوای کبوتران و گنجشکان لبه بالکن بودم. این روزها موجودی عجیب همه را درگیر خودکرده آنچنان که عده ای را از پای درآورده و خیلی ها بیچاره و در به در و بیکار از کار افتاده اند . تعداد زیادی که در خاک آرمیده اند و از این دنیا رخت بر بستند.موجودی عجیب که کسی نمی بیند و نمی داند کجاست . در هوا معلق است و می چرخد و می چرخد و می چرخدبه رقص مرگ! آری ما شاهد رقص مرگ هستیم و روزگار یکی یکی ما را از هم دور میکند دور دور دور .... دلمان برای یک بغل ،یک آغوش و یک بوسه لک زده است .مردم دیگر عادت کردند به این زندگی. زندگی بدون بوسه!
شکل قلم:F اندازه قلم: A A رنگ قلم: پس زمینه: