
کتاب آدم (بخش نخست)
پدرم از پروردگارش کلماتی آموخت؛ من هم کلماتم را توی کتاب او یافتم و راهم را با این کلمات جستم. پدرم نگاه میکرد و نشانهها را میدید و هر شب، نگاهش را توی آن کتاب مینوشت، سپس کتاب را زیر یک سنگ سیاه پنهان میکرد. یکبار مرا دید که داشتم به طرف آن سنگ میرفتم. ناگهان صدایم زد و گفت: میتوانی در اطراف بیابان و دامنههای کوه و در درهها بگردی، اما به آن سنگ سیاه نزدیک نشو! از او نپرسیدم چرا؟ ولی اشتیاق دانستنم دو چندان شد و منتظر فرصتی شدم تا نزدیک آن سنگ شوم. در همان شب، خانه را ترک کردم و دیوانه وار به سوی سنگ سیاه شتافتم. کتاب را از زیر سنگ درآوردم و در همان تاریکی گریختم. من برای به دست آوردن آن کتاب، زندگی سراسر خوشی و امنیت توی خانهی پدری را از دست دادم و دیگر نتوانستم با پدرم روبرو بشوم. سالها از این ماجرا میگذرد و هنوز آن کتاب نزد من است. بزرگان و ریش سفیدان آبادی دربارهی کتاب آدم، سخنان بسیاری گفتند و مردم هم به شایعه پراکنی پرداختند. هر کسی چیزی میگفت و اظهار نظر میکرد. حالا من ماندم و این کتاب، که نه تنها حاوی نگاه پدر دربارهی تأمّلات خویش نسبت به جهان هستی است، بلکه کمکم متوجه شدم اندیشه و نگاه فرزندانش هم در این کتاب به ثبت رسانده بود؛ و از آن پس، تمام سرمایهی من مُشتی کلمات شد. آری، مرگ من روزی فرا میرسد که دیگر هیچ کلمهای برای نوشتن نداشته باشم و کتاب آدم را به کلّی از دست بدهم! پس بگذارید کلمات این کتاب آزادانه بیایند، بیآن که قصد چیدمان آنها را داشته باشیم. نباید جلویشان را بگیریم. سرنوشت چنین مقدّر شده تا کلمات با هم کلنجار بروند. این مسئله دیگر دست من نیست. کلمات همینطور دارند میآیند و من جرأت این را ندارم که جلوی آمدنشان را بگیرم. مگر کلمه چیست و منظور کدامین کلمه است؟ فرهنگ لغات پاسخ میدهند. ولی جستجوی ما متوقف نمیشود و به ادراک عمیقتری نیاز دارد. من دریافتم که ماهیت کلمه، آدمی را به حیرت وا میدارد، نه خودِ کلمه. این یک جستجوی عقلائی است که از انسان موجودی کاوشگر و خلاّق میسازد. پس ماهیّت هر کلمه چیست؟ آیا ماهیّت کلمه همان چیزی است که از ذهن انسان متفکّر تراوش میکند؟ آموزهای است که ریشه در تضادها و جریانات مستمرش دارد؟ آیا یک تحلیل ابداعی محض است؟ هرچه هست، باعث حیرت و دهشت بیشتر میشود. پس مواظب باشیم گرفتار ذهن گرایی نشویم! فیلسوفی میگفت: هرکس فقط تجربهی خودش را باور دارد.
اما فراموش نکنیم که حکمت، تجسّم اندیشهی مطلق فردی نیست و نباید آن را به شکّی مجسّم شدهی شمایل خودمان درآوریم. این یک خیال واهی است. در غیر این صورت، خدای ما هم زائیدهی ذهنیات ما میشود و آن را به صورت یک انسان مافوق انسانی مجسّم میکنیم. او ذهن آدمی را نیرو بخشید و آن را به حرکت واداشت تا انسان به کمک آنها، کلماتی هرچند انتزاعی و مجرّد بسازد. او دوست دارد انسان کلماتی را بیافریند که در عالم خارج نباشند. این خودش نوعی آزادی از جبر آنچه هست برای شکستن قید و بند عالم جمادات است. آخر چه کسی آگاهتر است؟ آن که بیش از دیگران احساس مسئولیت کند؟ آن که میداند هست و چگونه باید باشد و آن که بیش از همه از وضع خویش - و به تعبیر آن مرد فرزانه - از زمان و جامعه و جهان هستی آگاهی و شناخت دارد؟
شکل قلم:F اندازه قلم: A A رنگ قلم: پس زمینه: اما فراموش نکنیم که حکمت، تجسّم اندیشهی مطلق فردی نیست و نباید آن را به شکّی مجسّم شدهی شمایل خودمان درآوریم. این یک خیال واهی است. در غیر این صورت، خدای ما هم زائیدهی ذهنیات ما میشود و آن را به صورت یک انسان مافوق انسانی مجسّم میکنیم. او ذهن آدمی را نیرو بخشید و آن را به حرکت واداشت تا انسان به کمک آنها، کلماتی هرچند انتزاعی و مجرّد بسازد. او دوست دارد انسان کلماتی را بیافریند که در عالم خارج نباشند. این خودش نوعی آزادی از جبر آنچه هست برای شکستن قید و بند عالم جمادات است. آخر چه کسی آگاهتر است؟ آن که بیش از دیگران احساس مسئولیت کند؟ آن که میداند هست و چگونه باید باشد و آن که بیش از همه از وضع خویش - و به تعبیر آن مرد فرزانه - از زمان و جامعه و جهان هستی آگاهی و شناخت دارد؟
این داستان را خواندند (اعضا)
حسین شعیبی (27/7/1395),همایون به آیین (28/7/1395),