موضوع همینه چیزی که چند روزه ذهنمو درگیره خودش کرده شاید چند هفته درست از وقتی که دیدمش
بزارید بگم دارم درباره ی کی حرف میزنم
بهروزعامری ,طراوت چراغی ,پیام رنجبران(اکنون) , ک جعفری ,نرجس علیرضایی سروستانی ,مرتضی حاجی اقاجانی ,رضا فرازمند ,ابوالحسن اکبری ,شیدا محجوب ,حمید جعفری ,
شیدا محجوب (7/9/1399),طراوت چراغی (7/9/1399),بهروزعامری (8/9/1399),زهرابادره (آنا) (8/9/1399),ابوالحسن اکبری (8/9/1399),طراوت چراغی (8/9/1399),ابوالفضل ابطحی (8/9/1399),حمید جعفری (9/9/1399),پیام رنجبران(اکنون) (12/9/1399),نرجس علیرضایی سروستانی (12/9/1399),مرتضی حاجی اقاجانی (20/9/1399),همایون طراح (20/9/1399),بهروز پورصفر بروجنی (21/9/1399), ک جعفری (29/9/1399),هلیا محمدی (4/10/1399),رضا فرازمند (5/10/1399),ساجده شیرزایی (17/10/1399),لیلا کوت آبادی (20/10/1399),
نام: بهروزعامری ارسال در جمعه 7 آذر 1399 - 00:12
نام: ابوالحسن اکبری ارسال در شنبه 8 آذر 1399 - 07:15
سلام و عرض ادب خدمت سرکارخانم بادره. درود. مرد تا این جمله را گفت : همهی بدبختی،هاا زیر سرفقر است .پلیسی،ها خندیدند ! مردآهی کشید و گفت : باور نمی کنید.
نام: طراوت چراغی ارسال در شنبه 8 آذر 1399 - 07:43
نام: بهروزعامری ارسال در شنبه 8 آذر 1399 - 11:41
دوباره آمدم و داستان زیبایتان را خواندم
و با خودم گفتم حیف نبود مدتها غیبت
باز میگم آدم از حال دوستانش و زندگیش که خبر نداره
موفق باشید و حضورتون مستمر
این هم برای تروری که متاسفانه در نزدیکی محل ما انجام شد
پدران منهم
مانند پدران شما
ساعتش را در قعر سده ها جا گذاشته است
با اینکه نمی دانم در کجای تاریخم
اما کشتن وترور انسانها
با ساعت و بی ساعت
ننگی بردامن بشر است
@بهروزعامری توسط زهرابادره (آنا) ارسال در شنبه 8 آذر 1399 - 15:26
درودها استاد عزیز
تشکر از وقتی که در اختیارم گداشتید منبعد ان شالله سعی میکنم در خدمت دوستان و اساتید باشم .
مواقعی هست که کاسه صبر لبریز شده به محتویاتش دست نمیزند کاسه را میشکند معمولا در زمستان های سخت شاهد چنین اتفاقاتی هستیم .
سپاسگزارم
نام: حسن ایمانی ارسال در دوشنبه 10 آذر 1399 - 14:10
سلام خانم بادره...
خدا قوت... در بحث توصيفات داستاني خيلي خوب عمل كرديد كه زياد ذهن من رو درگير كرد. يكي از مهم ترين عناصر قوت بخش در داستان، همين توصيفاته... باريكلا بر شما
نام: پیام رنجبران(اکنون) ارسال در چهار شنبه 12 آذر 1399 - 07:46
درود فراوان بانو بادره عزیز. سپاس بابت این داستان. تصاویر زنده و ملموس و به ویژه پایانبندیاش بسیار جالب توجه بود، آنجا که زن به پیرمرد چشم میدوزد و او به زن و چهرههای نزارشان. بیاندازه خوشحال شدم از اینکه مجدد داستانی از قلم شریفتان خواندم و دیداری تازه شد. شاد و سلامت و برقرار باشید.
مخلص شما.
@پیام رنجبران(اکنون) توسط زهرابادره (آنا) ارسال در چهار شنبه 12 آذر 1399 - 23:48
درودها آقای رتجبران عزیز و گرامی
یکی از بزرگترین دلخوشیم دیدار دوستانی هست که مدیونشان هستم و بدون اغراق آمدم که تشکر کنم از شما و لطف همه دوستانی که نوشته هایم را خواندند و به موقع نقد کردند و به قلمم انرژی دادند .
هزاران بار تشکر می کنم که باز هم مرا خواندید و امضای تایید بر آن زدید ، با وجودیکه میدانم مشغله تان زیاده ولی به خودم اجازه میدهم که از شما درخواست کنم کاش به داستانی از قلم زیبای تان مهمان مان میکردید .
سپاس از شما که هستید ، شاد و تندرست باشید
نام: ک جعفری ارسال در شنبه 29 آذر 1399 - 12:34
درودها بانو جانِ بادره نازنین
با افتخار داستان « کفتر باز » را خواندم و بار دیگر طعم قلم شما بر جان مان تازه شد.
تا باد چنین بادا...
هر کجا که از فقر می خوانم و می بینم ، بویژه در مواجه با کودکان فقر زده ، هماره این پرسش به ذهنم خطور می کند که:
آیا پدر ومادر فقیری که از تامین مایحتاج اولیه شان درمانده اند و زندگی بسار سختی دارند ولی بااینحال فرزندآوری می کنند ،، براستی جنایتکار نیستند؟!
شاد و شاد و شاد بمانی بانوی عزیزم
و به امید دیدار دوباره شما
در اینجا؛
داستانک!
@ ک جعفری توسط زهرابادره (آنا) ارسال در دوشنبه 1 دي 1399 - 01:26
درود بر بانوی نازنین و مهربانوی مهر
شاد بمانی و شاد بمانی و شاد
چقدر این روزها به این واژه نیازمندیم .
از خداوند خواهانم که میان همه آفریده هایش شادی را به نسبت مساوی تقسیم کند .دنیای امروز شاد بودن را کم دارد .
حضورتان را با تمام وجودم لمس کردم و قدمتان را با دیدگانم نوازش دادم .
نگاه تان همیشه برایم انرژی داده ،
سپاس عزیزم که نوشته ناچیز مرا با نگاه تان ارزش دادید .
من هم امیدوارم فارغ از گرفتاری های روزمره ، دوباره بتوانم در کنار عزیزانم بنویسم و از نوشته هاشون لذت ببرم .