در جریان باشید.
_ ای وااای! دوباره زن گرفت؟
+ آره خاک به سر. مگه نمی دونستی الان دوتا زن داره؟ اجاقش کور بود فکر می کرد زن اولی مقصره رفت یه زن دیگه هم گرفت. بازم بچه دار نشد، حالا هر دوتا زنش با هم زندگی می کنن. خدا به داد اقدس خانم برسه نمی دونی چی می کشه از دست هووش؛ مهری رو میگم دختر سیروس بنا، می شناسیش که؟
_ همونی که اسم زنش اکرم هست؟
+ نه اون برادرشه، سیروس همونی هست که یکی از پاهاش کوتاهه، پدر و مادرش دختر خاله پسر خاله بودن، این مادر مرده هم این طوری شده.
_ اره یادم اومد. چن روز پیش تر هم، پسرش رو توی پارک گرفتن. می گفتن هشت کیلو مواد توی جیبش بوده!
+ خدا رو شکر که گرفتنش. چن شب پیش قمر خانوم می گفت: شوهر منو همین ذلیل مرده معتاد کرده. می گفت: منو مش قربون، زندگی خوبی داشتیم. مش قربون رفت توی دکه ی سیگار فروشی این پسره کار کنه. به این روزگار افتاد. الان بیکاره. از صبح تا شب سر خیابون می شینه با این و اون حرف میزنه و سیگار می کشه و چُرت میزنه.
_ قمر خانوم؟
+ ای بابا قمرخانوم خودمون! که سر کوچه، خونه ی چنگیز دلال مستاجرن دیگه.
_ وای خواهر، نمیدونم چم شده، اصلا حواس پرتی گرفتم یه مدته.
+ چن مدت پیش رفته بودم خونه ی زینت خانوم، یکی دوتا پیاز قرض بگیرم؛ چنگیز دلال با زهره خانوم دعواشون بود. فک نکنی فالگوش وایساده بودما داشتم رد می شدم، شنیدم حرفاشون رو.
_ چرا؟ اینا که خیلی پول دارن؟
+ از قرار معلوم دختر زهره خانوم قبل از اینکه زن نصرت نجار، بشه. حدود شش ماه صیغه ی فیروز بقال بوده. نگو که یه از خدا بی خبری به نصرت میگه؛ اونم می خواد دختره رو طلاق بده. چنگیز هم سرو صدا راه انداخته بود به زهره خانوم می گفت تو مقصری. سر همین دعواشون بود.
_ فیروز بقال؟ الکی میگی؟ همین فیروز، بقالی سر گذر؟
+ اره همون که شکم گنده ای داره، اکثر مواقع هم دکمه پیرهنش بازه. شکل یه بشکه شده جدیدا!
_ خیلی وقته ازش خرید نمی کنم. مگه مریضی خاصی داره؟
+ والا چی بگم، مریضی که داره. بین خودمون بمونه هااا؛ اهل همه چی هست. مشروب و مواد و دم به دقه هم یکی رو صیغه کرده. دکترا گفتن باید وزنش رو کم کنه وگرنه همین روزا کارش تمومه. پسر سیمین خانوم می گفت: جدیدا میرم باشگاه، زیاد میاد اونجا.
_ وااای نمی دونستم. خیلی هم ناخن خشکه. بدم میاد از ریخت و قیافه اش.
+ منم خیلی ازش بدم میاد. سه ماه پیش، دخترش رو با پسر شوکت خانوم توی یه خونه دیده بودن؛ آخر هم به زور دادگاه و قانون، دختر رو انداخت به پسر شوکت خانوم.
_ خدا کنه وقتی داره ورزش می کنه قلبش وایسه و محل از دستش راحت شن.
+ خدا از زبونت بشنوفه. مگه یادت نیس؟ پارسال اوس محمود خدا بیامرز، زیر دستگاه پرس سینه مُرد. چقدر زن و دخترش گریه و نفرین می کردن. زنش می گفت: روز های آخر بهش می گفتم: اوس محمود، امروز نرو باشگاه یکم استراحت کن. می گفت: اونم پاشو کرده بود توی یه کفش و می گفته: الا و بلا باید برم رکورد بزنم. سرتو درد نمیارم خواهر؛ میله افتاده بود روی قفسه سینه اش، چشاش همین طوری، وا مونده بود.
_ توی این دوره زمونه کیه که حرف گوش کنه. حالا یکی بره بهش بگه: زنت بیوه شد خوبه؟ دختر و پسرت یتیم شدن خوب شد؟ دیروز سر قبرش کیک خامه ای گذاشته بودن می گفتن: بابامون دوست داشته. آخه خیر ندیده کیک خامه ای می خوردی، باشگاه هم می رفتی؟
+ وای تو چقدر خوش باوری. قیمت کیک خامه ای از همه شیرینی ها کمتره. اما بگو کجا اینطوریه؟ رفته بودن از قنادی صفدر خریده بودن، کیلویی چار هزار تومن. میگن جدیدا توی خامه هاش مایع ظرف شویی می ریزه.
_ جدی میگی؟ خوب که نخوردم. و اِلا بیخود و بی جهت، مریض می شدم. همین الان هم دست و پاهام لمس شدن.
+ چن مدت پیش، جات خالی رفته بودیم مراسم نامزدی اشرف، دختر فرنگیس خانوم. فکر می کنم از همین شیرینی ها گرفته بودن. گلاب به روت بعدش، اسهال شدید گرفتم؛ داشتم می مردم. خدا به پسر پری خانوم خیر بده؛ داره درس دکتری می خونه. بهم شربت داد. تا خوردم، خوب شدم.
_ اشرف نامزدی کرد؟ همین دختر اکبیری فرنگیس خانوم رو میگی؟
+ وای اگه بدونی چه مراسمی براش گرفته بودن. چشم کور روشن میشد. خیلی خرج کرده بودن. سه کیلو طلا براش خریده بودن. اشرف رو نگو اینقدر خوشگل شده بود همه انگشت به دهن مونده بودن. میگن شوهرش خیلی پول داره از شیخ های دبی هس.
_ وا پناه بر خدا... چه چیزا که آدم نمی شنوفه تو این دوره زمونه. منیر خانوم؟ یه وقت سر گرم حرف زدن با من نشی غذات ته بگیره؟
+ نه خیالت راحت باشه پوری جون، شعله اجاق رو کم کردم. همه زندگی ما هم شده بشور و بساب و بپز و ضبط و ربط یه مشت آتیش به جون گرفته. پسر آخریم، صبح از خواب بیدار شده میگه: مامان؟ ناهار آبگوشت می خوام. مثل بچه های ایران خانوم.
چن روز پیش که داشتم از کوچه پشت دارو خونه رد می شدم؛ دیدم آخر کوچه بن بست. ایران خانوم داشت با پرویز قصاب حرف میزد و براش ناز و عشوه می اومد. پرویز هم... وای پناه بر خدا... خدایا توبه ...
_ چی بگم والا بد دوره زمونه ای شده. شوهر ایران خانم زمین گیر شده توی خونه افتاده. نمی تونه تکون بخوره. این ور پریده هم، همه ی مرد های محل رو هوایی کرده.
+ اصلا نمی خوام ریختش رو ببینم. دیروز هم اومد از آقا هوشنگ پول قرض بگیره. من نذاشتم هوشنگ بهش پول بده.
_ راستی من امروز غذا حاضری درست کردم برای آقامون. قراره نون و ماست بخوریم. از سوپری صفر، پسر عذرا خانم خریدم. عجب ماستی داره! شیرین شیرین. البته آقامون ماست ترش دوست داره ولی امروز به سلیقه خودم ماست شیرین خریدم.
+ خوش به حالت که آقا رستم اصلا ایراد نمی گیره. من باید هر روز غذا پختنی بذارم جلو هوشنگ خان.
_ بد کاری می کنی خواهر، باید گربه رو دم حجله می کشتی. به مرد جماعت رو بدی همین میشه دیگه.
+ وای تو چه دلی داری پوری جون، اگه آقا هوشنگ بود. به همه اموات و جد و آبادم فحش می داد.بعد کاسه ی ماست رو پرت می کرد توی کوچه. نمی دونم چه کار کنم. همه اش ایراد می گیره.
_ راستش رو بخوای اوایل منم مثل خودت بودم. با زیور خانوم رفتم پیش یه رمال سرکتاب برداشتم. الان رستم، خیلی سربه راه و ساکت شده.
+ خدا خیرت بده پوری خانوم یه فکری هم به حال من بکن.
_ عصری که شوهرت رفت سرکار بیا باهم بریم پیش عطا فالگیر. تا ببینم خدا چی می خواد.
+ عطا فالگیر، همونی نیست که چن ماه پیش زنش رفت و دیگه برنگشت؟ می گفتن با یه پسر جوون که براش کار می کرده فرار کرده.
_گردن خودشون ولی از همون اول هم این زن، زن زندگی نبود چند باری که رفتم دعا بگیرم همه اش دنبال قرو فر خودش بود.
+ ولی خود عطا رمال هم خیلی چشم چرون هست. به همه ی زن ها نظر داره. پوری جون؟ بریم خونه اش، برامون حرف در نیارن؟
_ تو بیا، چه کار به این کارها داری؟ بقیه اش با من. می گیم رفتیم تخم مرغ محلی بخریم. میگم یه دعا دهن قفل کن هم برای فضول های محل بنویسه.
+ بین خودمون بمونه ها کاش حالا که می خوایم بریم؛ یه دعا هم برای دختربزرگه ام می گرفتم. نمی دونم کدوم خیر ندیده بختش رو بسته.
_ وای بوی غذات میاد منیر خانوم. فکر کنم ته گرفت.
+ خدا مرگم بده. برم دیگه الانه که آقا هوشنگ بیاد خونه و دعوا راه بندازه.
_ ها والا خواهر برو برس به خونه زندگیت. منم برم برای ناهار، یک کیلو خرما، از پسر کربلایی رجب بخرم. راستی؟ یادت رفت برام از خواستگار دختر سوسن خانوم بگی.
+ الان میرم و زود بر می گردم.
پی نوشت :
_ غرض از مزاحمت و نوشتن داستان اینه که
راستش،خواستم شما هم در جریان اوضاع و احوال و آخرین اخبار محله باشید.
فقط خواهش می کنم این حرفها بین خودمون بمونه.
_ با تشکر و قدر دانی ویژه از آقای محسن نظری که این داستان با همکاری ایشون، و در ابتدا به صورت بداهه نوشته شد. یکی از شخصیت ها آقای نظری بودن. البته ویرایش و بازنویسی شده.
_ به نظر شما کدام یک از شخصیت ها من بودم؟ باذکر دلیل؟ (5/5 نمره)
(با خط خوانا و بدون خط خورده گی بنویسید)
لحظه هاتون لبریز آرامش
یا علی