در میان آتش -12
نیروی دفاعی مشغول بازسازی و ساخت تعداد بیشتری برج دید بانی بودند . آنها برای با خبر شدن از اوضاع با چند نفر صحبت کردند . خبر گم شدن کاساندرا و احتمال اینکه توسط نیروهای دیفرل ربوده شده را هم از آنها شنیدند ، او از آخرین بازمانده های خاندانش و شکارچی های اژدها بود و بعد از جنگ به شایر آمد تا در میان الف ها زندگی کند.
وانیا : به شهر حمله کردن که اون دختر رو بدزدن ، احمقانه است ، می تونستند بی سر و صدا این کارو انجام بدن !
لینا : برای تضمین موفقیت این کار رو کردن ، حمله باعث توجه نگهبانان و مردم به اونها می شه و گروه دوم مخفیانه وارد شهر شدن ، کاساندرا یه شکارچی اژدهاست پس مهارت رزمی و شمشیر زنی اش بالاست ، تنها را ه گرفتنش ، این بود که تنها باشه ، و هیچکس هم خبر دار نشه . اینطوری گرفتنش راحت می شه.
آنها به طرف خانه خواهرش رفتند . لوسی با دیدن لینا به سمتش رفت و او را در آغوش گرفت ، بوسه ایی به گونه اش زد :خیلی خوشحالم که بالاخره برگشتی .
لینا : من هم همینطور . این دوستم وانیا است .
لوسی : خوش آمدی ، حتما خسته این ، حمام آب گرم، خستگی رو از تن بیرون می کنه ،بعدش با هم غذا می خوریم .
لوسی بعد از مدتی برگشت و گفت : حمام حاضره براتون لباسهای تمیز گذاشتم .
لینا و وانیا به حمام رفتند و تمام بدنشان را در اختیار آب گرم و دارویی قرار دادند .
لوسی هم برای آنها میوه و غذا و نوشیدنی آماده کرد ، بعد از آمدن آنها دور میزی که لوسی برای آنها در نظر گرفته بود نشستند .
لینا : اینجا چه اتفاقی افتاده ؟ حمله و آدم ربایی برای چی بود ؟
- لرد دیفرل ، شبانه به اینجا حمله کرد ، در گیری زیاد طولانی نبود ، دیفرل برای هدف دیگه ایی به اینجا حمله کرد و قصد تصرف شایر رو نداشت ، از روحیه و قدرت شمشیر زنی الف ها هم اطلاع داشت ، ولی بدست آوردن کاساندرا برایش خیلی مهم بوده که جنگ با الف ها رو به جون بخره .
وانیا : اون دختر شکارچی اژدهاست ، پس لرد می خواد از او برای کشتن اژدها ها استفاده کنه ، ولی اگه تعداد اژدها ها زیاد باشه چند تاشون رو می تونه بکشه ؟!
لینا : این هدفش نیست ، هر چند وجود کاساندرا خیلی بهش کمک می کنه .
لوسی : فعلا آرامش بر شایر و سرزمین میانی حکمفرماست . نیروهای سلطنتی هم حرکتی از خودشون نشون ندادن ، اما باید منتظر حوادث بزرگ تری باشیم و باید دید چه کسی اولین مشعل رو میون هیزمها می اندازه ؟
فرنیک رهبر گروهی به اسم تطهیر کنندگان بو ، آنها در زمان جنگ بزرگ حالت بی طرفی داشتند و منتظر نتیجه جنگ و طرف پیروز بودند . او نزدیک کوههای آتشفشان قصر بزرگی ساخته بود که روبروی دره بزرگ منطقه مردور قرار داشت و در آنجا نیروها و مریدانش را جمع کرده بود . یکی از فرماندهانش اورگی به نام نمسیس بود . او در تیراندازی با کمان و شمیر زنی مهارت زیادی داشت .
فرنیک رو به نمسیس کرد و گفت : سربازاتو رو به سمت بالارون بی سدا و مخفیانه حرکت بده ، خودتون رو پنهان می کنین ، مواظب افرادت باش که در شکار زیاده روی نکن و بیشتر از حیوانات داخل جنگل و پرندگان تغذیه کنید ، به موقعش می تونین گوشت مخالفین و هرکس که مقابل ما قد علم کرده رو زیر دندونهایتون حس کنید . اسیر هم نمی خوام همه رو از دم تیغ می گذرونین .
نمسیس لبخندی زد ، دندانهای تیزش نمایان شدند . او سری فرود آورد و از سالن خارج شد . شبانه سپاهش را به سمت بالارون حرکت داد . فرنیک برای پیش دستی و شکار مخالفانش و همچنین آمادگی در برابر الف ها و کوتوله ها باید نیرو هایش را در موقعیت مناسب قرار می داد . هرچند دیفرل به او قول داده بود بالارون رو تصرف و مخالفانش را نابود کند . اما او به جمله :هر کاری خواستی خوب انجام بشه باید خودت انجامش بدی اعتقاد داشت .
نیروهای سلطنتی هم در حال تقویت مواضع خود در مرز ها بودند . آرامشی که بعد از درگیری ها بوجود آمده بود، فرصت مغتنمی برای برطرف کردن نقا ط ضعفشان به حساب می آمد .
روهان اینبار آشکارا مشغول آماده سازی نیروهای ویژه گارد سلطنتی شد ، خود را به قسمت جنوب و جنوب شرقی منتقل کرد، با این کار تا جایی که می توانست از روبرو شدن و در گیری با والرین اجتناب می کرد و برای اینکه با پرنسس شارلوت هم به مشکل برنخورد ؛ با درخواستش از ملکه برای رفتن به جنوب خود را از پایتخت و او دور کرده بود .