شش تا داستانک
پدرم آدم فهمیدهای بود و با افراد زیادی رفت و آمد داشت. دفتر یادداشتی داشت که جدولی در آن ترسیم کرده بود که دو ستون داشت که بالای آن نوشته بود. بته دار ! بی بته ! بعد از مراجعه از ادارهها اسامی افرادی را در آن می نوشت. من که معنای آن را نمی دانستم. هر بار که اسامی افراد را می شمردم تعداد بی بتهها زیادتر بودند. دوستم که این حرف ها راشنید گفت : الان هم این کارها را می کند. آهی کشیدم و گفتم : در حیات نیست ! اما من این کار را می کنم.
سبکباران !
پدرم با آن که آدم خوشبینی بود این روزها از افزایش سرسام آور خودرو؛ دلار ؛ مسکن و رکورد بورس آن چنان آشفته است که در حیاط قدم می زند و این بیعت شعر حافظ را زمزمه می کند.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
وقتی از پدرم پرسیدم سبکباران ساحل ها چه کسانی هستند. آهی کشید و گفت : آنهایی که در پستوها نشسته اند و فریاد می زنند لنگش کنید ! با خنده گفتم : مگر کشتی است ! پدرم گفت : بله پسرم ! کشتی مردم بیچاره با خودروی ها ؛ دلاری ها ؛ مسکنی ها و بورسی ها که زیر دو خم مردم را گرفته اند و پشت آن ها را به خاک می آورند. گفتم : تکلیف سبکباران چه می شود ؟ پدرم گفت : ان ها به تکلیف شان عمل می کنند ! این صحنه ها را می بینند و به ریشمان می خندند !
تبر !
درختان به تبر اعتراض کردند. تبر از جنگل رفت. اره جایش را گرفت. سال هاست درختان به روح تبر درود می فرستند.
وصیت !
درخت وصیت کرد پس از مرگ از بدنم نه قفسی ! نه داری ! و نه .....! بسازید. از من تخته سیاهی بسازید تا کودکان یاد بگیرند چگونه با فرزندانم مهربان باشند.
ساز !
پدر ابتدا دست راست و سپس چپ را بلند کرد و گفت : اگر این دو با هم باشند همهی کارها به خوبی انجام می گیرد. پسر پرسید اگر هر کدام ساز خودشان را بزنند چه می شود ؟ پدر آهی کشید و گفت : نتیجهاش می شود این روزها را که می بینیم !
تعامل !
بحث مطالعه که پیش آمد .استاد گفت : سعی کنید کتاب های مختلف را مطالعه کنید. یکی از دانشجویان دلیل این کار را پرسید؟ استاد تاملی کرد و گفت : آنهایی که فقط یک کتاب را می خوانند اهل تعامل با دیگران نیستند !