شش داستانک
هر بار که تلویزیون را روشن می کردم. پدرم گوش هایش را پر از پنبه می کرد. وقتی دلیلش را می پرسیدم
می گفت : نمی خواهم این خبرهارا بشنوم ! گفتم: کدام خبرها ؟
پدرم می گفت : همین خبرها که بیش از چند دهه می گویند و هیچ کدام حقیقت ندارد. یک روز با ناراحتی گفتم : مگر دکتر نگفت : این قدر در گوش هایت پنبه نکن مثل چشم هایت می شود.
پدرم عینکش را برداشت و گفت : این چشم ها را برای وطنم دادهام تا قیافه ی اجنبی ها را نبینم.
آقای رئیس !
مثل سایه مرا تعقیب می کرد و می گفت : هرکس این ویژگی را داشته باشد تا آخر عمر غلامش خواهم بود. با تعجب پرسیدم کدام ویژگی ؟ مکثی کرد و گفت : دروغ بگوید و در تأیید حرفهایش سوگند یاد کند به حجی که رفتهام ! تأملی کردم و گفتم : این کار چه سودی برای تو دارد ؟ شیطان خندید و گفت : کار مرا آسان خواهدکرد ! گفتم : چگونه ؟ شیطان قاهقاهخندید و گفت : مثل شما که در رأس امور هستید حاجی ! گیج حرفهای شیطان بودم که زن گفت : فردا مزاحم می شوم آقای رئیس !
سوء استفاده !
خیلی ناراحت و غمگین بود. وقتی دلیلش را پرسیدم آهی کشید و گفت : از دست این ها که از من سوء استفاده می کنند ! گفتم : بی خیال شو ! آزادی آهی کشید و گفت: چگونه ؟ من که تو هیچ مجلسی حضور ندارم چرا پشت سرم حرف می زنند !
ثروت خدا دادی!
مرد وارد منزل شد. زنش را در حیاط دید و گفت : چه کار می کنید ؟ زن سرفهای کرد و گفت : تله گذاری می کنم برای موش ها ! مرد با ناراحتی گفت :میدانیدبااین ثروت خدا دادی چکار می کنید ! زن با تعجب پرسید کدام ثروت ؟ مرد صدایش را بلند کرد و گفت : موش ها ! می دانید اگر برادران چینی تشریف بیاورند می شود هر کدام را یک یوان فروخت ! زن خندید و گفت : بهتر نیست یک کارگاه پرورش موش تاسیس کنیم. مرد گفت : آره ! فکر خوبی است .چندتا جوون را مشغول به کار کرد ! یه وام توپ اشتغال زایی گرفت. زن مکثی کرد و گفت : خوراک این همه موش را چگونه تهیه کنیم. مرد لبخندی زد و گفت : با دلار ۴۲۰۰ از چین وارد می کنیم.
استخاره !
زیر لب زمزمهای می کرد و دانههای تسبیح را یکی یکی جا به جا می کرد. نزدیکش رفتم و گفتم : پدر چه کار می کنید ؟ پیرمرد از پشت عینک ته استکانیش نگاهی به قیافهام انداخت و گفت : استخاره می کنم ! گفتم : چه می گویی ؟ گفت : می گویم بایدن ! ترامپ ! بایدن!ترامپ! بایدن....! با لبخند گفتم : آمدن این ها چه فرقی به حالت می کند؟ پیرمرد گفت : پسرم ! اگر بایدن انتخاب شود تنباکوهای من ارزان می شوند ! اگر ترامپ دوباره انتخاب شود قیمتش چند برابر می شود ! گفتم : تنباکو که از خارج نمی آید ؟ پیرمرد عینکش را جا به جا کرد و گفت : مگر پراید از خارج می آید ؟ من که جوابی در مقابل استدلالش نداشتم از جایم بلند شدم و گفت : مثل سیاستمدار ها فکر می کنید ! پیرمرد خندید و گفت : نه ! بابا جان ! به تنباکو هایم فکر می کنم !
گلولهها !
مثل ملخ های مصری گلولهها به طرفم می آمدند. سرم را می چرخاندم تا گلولهای به سرم نخورد ! اوضاع هر دقیقه بدتر می شد. مجبور شدم دراز بکشم ! چشمم به شهدایی افتاد که در خون شان غلت می زدند ! بعد از سال ها که این صحنهها را مرور می کنم غبطهی آنها را می خورم که نیستند تا این روزهای لعنتی را ببیند که چگونه بعضیها ویلاهای چند هزارمتری را هدیه می گیرند بدون این که......!