
شش داستانک
معتاد
دخترک می گفت : پدرم معتاد بود؛ هر روز مردهای زیادی را به خانه می آورد و با مادرم تنها می گذاشت و از حیاط خارج می شد.
دلار
شیخ رو کرد به باغبان و گفت : چه کار می کنید؟ باغبان گفت : انگورهای خراب را شراب می کنم .شیخ عصبانی شد و گفت : می دانید که کار حرامی را انجام می دهید.باغبان گفت : بله ؛ می دانم !. شیخ گفت : پس چرا این کار را ادامه می دهید؟ باغبان تبسمی کرد و گفت : برای وارد کردن دلار به کشور این کار را می کنم. شیخ گفت : پناه بر خدا مگر این لعنتی چه کار می کند.باغبان گفت : اگر نباشد اقتصاد را فلج می کند.
گذشته
استاد روی تخته سیاه نوشت : اگر در گذشته بمانیم؛ آینده را از دست خواهیم داد.محمود برخاست و گفت : ما آلان در کجا قرار داریم ! استاد آهی کشید و گفت : ما سال هاست که در گذشته قرار داریم.
جنگ
پسرک روی تخت افتاده بود و با گریه می گفت : ما که اهل جنگ و دعوا نبودیم. بزرگترها آتشی به پا کردند و کوچک تر ها در آن می سوزند.
معامله
نمازی که برای رفتن به بهشت خوانده شود؛ نوعی معامله است.معامله شرایطی دارد .اگر یکی از آنها را انجام ندهیم فسخ می شود.
قبله عالم
سر آشپز گفت : روزی دو نفر لازم داریم .
فرمانده گفت : تا کی ؛ باید این کار ادامه
دهیم .سرآشپز گفت : تا وقتی که مارها بمیرند یا .....فرمانده عصبانی شد یا چی ؟ سرآشپز با ترس گفت : قبله عالم به سلامت باشند ؛ اگر خدای ناکرده مردند.
رای برای این داستان
داوود فرخ زاديان ,نرجس علیرضایی سروستانی ,عاطفه حجابی دخت ایمن ,مرتضی حاجی اقاجانی ,آرش شهنواز ,
این داستان را خواندند (اعضا)
همایون طراح (12/1/1397),ابوالحسن اکبری (12/1/1397),ابوالحسن اکبری (12/1/1397),حسین شعیبی (13/1/1397),داوود فرخ زاديان (14/1/1397),آرش شهنواز (14/1/1397),مرتضی حاجی اقاجانی (15/1/1397),مجتبی صمدیار (16/1/1397),نرجس علیرضایی سروستانی (20/1/1397),عاطفه حجابی دخت ایمن (22/1/1397),
نقطه نظرات
نام: احمد دولت آبادی ارسال در سه شنبه 21 فروردين 1397 - 18:40
خوشحالم که شما و دوستان سابق را هنوز فعال می بینم. جناب شهنواز. جناب حمید جعفری وووو
در این سال جدید برای همه تان موفقیت آرزومند.
عزیزان جهت چاپ کتاب می توانند از طریق سایت نشرنگار تابان به آدرس www.nagartaban.ir با بنده ارتباط برقرار نمایند.