گوک،کل بخش دوم
این داستان واقعی است
دوستان ببخشید که قسمت دوم را با تاخیر پست می کنم
مادر گوک کل در بیمارستان کار میکند حدود یکماه پیش چند نفر کرونایی و فوتی بخاطر واگیری آن داشتند که ایشان و بعد من به آن مشکوک شدیم چون هنوز مسئولان قبول نداشتند که این بیماری کروناست ازینرو وقتی موضوع را با من در میان گذاشت با ترک کارشان موافقت کردم و مدتیست که مهمان من هستند و با ریسک همه در قرنطینه هستیم عوارض کرونا بصورت رقیق آمده و اکنون در حال بهبودی هستیم اما گاهی برای خرید مجبوریم بشهر برویم و ممکن است دوباره آلوده شویم مخصوصا من و خواهرم که مسن هستیم ترس از مرگ ندارم اما در حال حاضر پشتیبان گندم از برخی جهتها من هستم و دلم می خواهد تا من زنده هستم گوک کل (گندم) توانایی نسبی حرکتی و کلامی خودش را تا حدی پیدا کند و...
***
داشتم میرفتم نمایشگاه کتاب ؛ آنسال (بهار 95)در شهر آفتاب برگزار می شد تلفنم زنگ خورد خواهر زاده ام بود پرسید دایی کجایی ؟ گفتم نزدیک نمایشگاه گفت من و محمد هم داریم میاییم اونجا، گفتم باشه نزدیک شدم زنگ می زنم ؛گفته بود که با پسری در محل کارش آشنا شده و می خواهد من ببینمش
حالا باید می دیمش هم خوشحال بودم و هم کمی اضطراب داشتم باید با یک موجود ناشناخته آشنا می شدم و بناچار نظر می دادم این کار بسیار دشوارست آنهم برای من که هنوز خودم را نتوانستم درست بشناسم
نزدیک شدیم و با مشکلات فراوان یکدیگر را پیدا کردیم ؛ خواهر زاده ام خانوم (گ) درحالی که با دست به بغل دستی اش که جوانی خنده رو ایستاده بود اشاره می کرد گفت :دایی ایشون محمده
محمد باهمان روی پر از خنده با من دست داد و بسیار مودبانه و با خجالت بامن با احترام فراوان احوالپرسی کرد یکی از کتابهام که همراهم بود رو امضا کردم و به ایشون تقدیم کردم اوهم با تشکر و خوشحالی از من گرفت وتا جایی هم مرا تا نزدیکی نمایشگاه رساندند الآن که دارم ازین محل می گذرم یادم میاد که آشنایی من با پدر گوک،کُل از کجا شروع شد.
خواهر زادم میگوید:دیروز برام دوتا پیام از دادگستری اسلام شهر اومده اولی گفته ازمن شکایت شده ودر دومی گفته نامه نیابت قضایی به اهوازه همه ی اینها مبهمه و من هنوز باور نکردم که خواهر زادم بیگناهه همش فکر میکنم با کسی در گیر شده و بمن نمی گوید تاکسی به واوان نزدیک میشود . همان شهرکی که بعد از عروسی ایشان رو بجای شهرک غرب که نشان او داده بودند ، برده بودند هم ازین شکایت آشفته ام و هم از دیدن شهرک واوان که آرزوی یک دختر در آن بباد رفت وهم با عجله و بدون آزمایش ژنتیک بچه دار شدند بچه ای که اکنون دوسال و نیم سن دارد و تا کنون چند صد ملیون خرجش شده ولی تقریبا بی نتیجه مانده است .
ادامه دارد ...