گوک،کل بخش اول
این داستان واقعی است
می دانستم خواهر زاده ام خانوم (گ) دراین زندگی مشترک به مشکل می خورد ، اما عادت ندارم این دانستن را مرتب برخش بکشم هرچند این ازدواج آنقدر بیهوده بود که مطمئنم اگر شماهم جای من بودید به هزار دلیل محالفت می کردید اما من فراموش کرده ام الان در جنوب میدان آزادی قرار داریم تو راهست می آید که برویم ببینیم شکایت همسرش بکجا کشیده است با شخصی ها می رویم شاید زودتر برسیم هرجند کرایه ها بخاطر گرانی بنزین افزایش پیدا کرده است باید برویم دادسرای اسلامشهر با خودم فکر میکنم کاش دادگاهها ماندد دادگاه درون فیلمها بود دادستان با تجربه و هوشی که داشت مورا از ماست می کشید اما اینطور نیست اینجا ایران است اگر دادگستری راهم اداره ی دولتی بدانیم یک ضرب المثل دانسته یا نادانسته در بیشتر جای آن حکم رواست ، سری که درد نمی کند نبایست دستمال بست .
اما قصه چیست و اصلا چه ربطی به خوانندگان محترم دارد داستان مربوط به خانوم گندم است که من نمی دانم چرا از روز اول به گوککل گفته ام (gok”kol) داستان گوککل داستانیست که می شود از هر کجایش شروع کرد از بیمارستانی که در آن متولد شد یا یکی از بیمارستانهایی که دارد اورا معالجه می کند یا از کلاس کاردرمانی اما بنظرم بهترین و زیباترین جا آنجاییست که بمن نگاه نمی کند اما لبخند می زند و ناگهان بر می گردد که واکنش مرا ببیند که متوجه او هستم یانه او دختر خانوم (گ) خواهر زاده ام است
ادامه دارد....