آینده ی آزادی
پیرزنی غرغرو ،بداخلاق،خسیس پرنده ای در قفس داشت علاوه بردلتنگی کم غذایی،بوی بد خانه ، سرما و ...از چیزهایی بود که پرنده را بیشتر می آزرد.
پرنده از همان روزهای اول اسیری تصمیم گرفت اگر آزاد شود روزی چند بار فضله اش را درحیاط پیرزن بیندازد و هر چه گذشت زندگی سختتر غر غرها بیشتر و غذا کمتر و سرماهم آزاردهنده تر شد ؛پرنده هم تصمیم گرفت به فضله های سهم پیر زن در آینده ی آزادی بیفزاید.
تا اینکه روزی پیرزن در قفس را باز کرد که آب و غذا برای پرنده بگذارد ،دید یادش رفته ظرف آب و غذا را بیاورد تا برگشت در یک لحظه ی بسیار مناسب پرنده پرید
گشتی در آسمان آبی زد احساس زیبایی در تمام بدنش در برخورد با هوا و دیدن آبی بیکران حس زیبایی در روحش پدید آورد و چیزی که اکنون در ذهن داشت در کدام فصل دنبال همزبانش باشد هنوز این خیال اجازه نداده است آن کاری را که بخودش قول داده بود و ما انتظار داریم بیادش بیاید.
این لحظه زیبای رهایی و زیبایی هایی که در آینده خواهد دید شوق زندگی و جستجو را پیوسته در ذهنش نگه میدارد.