کدام سود؟
کدام سرود؟
شبیه نمایشنامه در سه پرده
افراد :زندانی اقای شائو شائو، زندانبان، زن زندانی(خانم شائو شائو)
محل : یک سلول انفرادی ویک خانه ی متعلق بزندانی
زندانی از زندان خسته شده نقشه میکشد وسرانجام حیله ای بخاطرش میرسد وخود را برای رهایی بمردن میزند
زندانبان همکارش را صدازده وماجرا را باو میگوید وازو کمک میخواهد وبا احتیاط دونفری وارد سلول میشوند
زندانی، باز شدن در سلول را احساس میکند وسعی میکند تکان نخورد حتی نفس نکشد
زندانبان پس از معاینه ظاهری بهمکارش میگوید بالاخره راحت شد
زندانی با شنیدن نظر زندانبان ناگهان از جا پریده واورا خلع سلاح میکند ومیگوید:
کلید سلول !
زندانبان :اینکارو نکن مجازات سختی در انتظارت خواهد بود، بمان ! خودت ومارا گرفتار نکن شاید مورد عفو امپراتور واقع بشی ماروهم تو درد سر ننداز ؛ این شانسو از خودت نگیر.
زندانی : نه !سالهاست که زن زیبایی که بسختی بدست آوردمش در انتظارمه .(وبا دست بزیر چانه اش اشاره میکند ) دیگه باینجام رسیده
در سلول را بروی دو زندانبان قفل کرده وبا اسلحه ای که بدست آورده محل را ترک میکند.
***
زندانی در خانه ی روستاییش را بصدا در می آورد وزنی خسته بی هیچ تعجبی در را باز میکند.
زندانی : من اومدم ! مثل همیشه مقتدر و تشنه ی زن سرکشم .اخماتو واکن تو همیشه درزندگی بامن بیمیل بودی
زن: بله برای اینکه تورو دوست نداشتم تو بالاخره پدر فقیرم رو مجبور کردی منو ازش بگیری درواقع من قلبا هرگز زن تو نبودم ونیستم وتو همیشه بمن بازور تجاوز کردی.
زندانبان :من؟ تو زن قانونی و شرعی من بودی وهستی وبطرف زن میرود تا اورا باغوش بکشد.
زن: با یک حرکت سریع اسلحه زندانبان را که زندانی هنگام ورود دم در گذاشته بود بر داشته وبطرف او نشانه می رود و میگوید:
من در نبودنت خیلی فکر کردم تصمیم گرفتم بیام زندان و تقاضای طلاق کنم ؛خوب شد اونطور که میفهمم بصورت غیر قانونی اومدی حالا درو قفل میکنم بمون تا ماموران امپراتور بیان ببرنت منم میرم سراغ مردی که دوستم داشت وتا بحال بپام وفادار مونده خداحافظ آقای شائو شائو
***
پرده ی دوم
زندانبان رو به زندانی : مرد بی آزاری هستی . از اونجاییکه مدتهاست امپراتور حقوقم رو نداده من دیگه حاضر نیستم بکارم ادامه بدم بیا دستم رو ببند و در سلول رو قفل کن وبرو خدا بزرگه منهم سعی میکنم در دادگاه امپراطور حاضر بشم ویکجوری از خودم دفاع میکنم .
زندانی با تردید اینکا را انجام میدهد ووقتی مطئن میشود که نیت زندانبا ن جدیست ،محل را ترک میکند.
زندانی بخانه اش میرسد ودر خانه ی روستای اش را میزند.
زن با خوشحالی در را باز میکند و میگوید : خوب شد که آمدی ؛ آقای شائو شائو بدنبال زن داخل خانه میشود . زن در حالیکه چای جلو همسرش می گذارد ادامه می دهد: با اینکه آدم خوبی هستی ولی ما از روی علاقه ازدواج نکردیم ، خوب شد آمدید من میخواستم بیام زندان وتکلیفم رو روشن کنم با اجازت میرم تا ببینم چکسی رو از میان خواستگارام برای ادامه ی زندگی مشترکم انتخاب کنم بیشک اون کسیست که منهم با وعلاقه دارم ، نا امید نباش شاید اگر خواستگارم باشی اون شخص تو باشی وخانه را ترک میکند.
***
پرده ی سوم
زندانبان رو به زندانی : مرد بی آزاری هستی . از اونجاییکه مدتهاست امپراتور حقوقم رو نداده من دیگه حاضر نیستم بکارم ادامه بدم بیا دستم رو ببند و در سلول رو قفل کن وبرو، خدا بزرگه منهم سعی میکنم در دادگاه امپراطور حاضر بشم ویکجوری از خودم دفاع میکنم .
زندانی ذوق زده میگوید: سپاسگزارم اصلا نمیخوام خطری برای شما پیش بیاد
زندانبان اصرار میکند زندانی می گوید: بشرطی میروم که توهم بیایی و اورا راضی میکند که اسلحه را درون سلول بیندازد و باهم بروستای زندانی بروند.
آقای شائو شائو بخانه اش میرسد ودر خانه ی روستای اش را میزند. زن آقای شائو شائو در را باز میکند و با خوشحالی آقای شائو شائو را دراغوش کشیده و میبوسد وبدون هیچ سوالی میهمانی که با خودش آورده را هم بداخل خانه دعوت میکند.
مردان خسته با برخورد خوب خانم شائو شائو خستگی را فراموش میکنند
خانم شائوشائو در حالی که برای میهمانان چای میاورد با خوشحالی رو بمیهمان میگوید: ما از بچگی همدیگرو دوست داشتیم و علی رقم مخالفت خانواد ه هامون باهم ازدواج کردیم والان خانواده هامون عاشق ما وزندگی ما هستنو
پ.ن: همینجا نوشتم ببخشید اگر ایراد شکلی داره
اون موقع ها مینوشتن امپراتور ،ایطالیا،اطاق، طهران...
نسل ما قاطیه ببخشید