نمی خوام خاطره بفروشم!
خورشید تا آنجا که جا داشت پشت ساختمان های کوچه پنهان شد. با سرعت جت خود را به خانه رساند. یک ربع دیر تر از ساعت مشخص! درست مثل سه روز پیش! کلاسورش را پرت کرد کنار پشتی قرمزی که رنگ پریده تر از جلد کلاسور بود. یک متر آن ورتر از کرسی. آدامسش را فرستاد ته گلو! چشم هایش را گرد کرد و با یک من آب دهان ، قورتش داد پایین! سرش را چرخاند سمت آشپزخانه و مثل طلبکارهای از کوره در رفته فریاد زد:
_مامان! غذا چی داریم؟
صدای نازکی همراه با تلق تلوق ظرف ها از ته آشپزخانه شنیده شد:
_باز که دیر اومدی ورپریده! حتما باید باباتو بفرستم کوچه خیابون دنبالت؟! کدوم گوری بودی؟
لب هایش را کج و معوج کرد و گفت:
_بسه دیگه مامان.... ا ه ه ه یه بار گفتی زود بیا ، گفتم باشه! حالا هی میخوای بگی! اونقدر بگی تا بابارو بندازی به جونم!
از ته اتاق فسقلی چسبیده به حیاط ، صدای کلفتی بلند شد:
_کیمدی؟! احمد گلیب؟
از آن موقع هایی که تاتی تاتی می کرد و از سر و کول آدم بالا پایین می رفت ، این صدای کلفت شده بود خوره جان! از سین تا جیمش یعنی بتمرگ بچه!! از آن بتمرگ هایی که ششصدتا معنی پشتش قایم می شد!
با زور و التماس کمربندش را کند و نشست روی زمین. همانطور که لب پائینی اش را می جوید از پاچه راست شلوار کنزش چسبید. حالا غلط یا درست ، یاد گرفته بود اینجوری شلوار دربیاورد! روش بابا ولی این جوری نبود. سی و دو بار گفته بود:
_کول باشوا! سرپایی شلوار درآر!
ولی کو گوش شنوا؟ روشی که مامان می گفت ، بهتر بود انگار:
_بشین زمین ، از پاچه های شلوارت بچسب ، شلوارتو درآر! تازه... تاش می کنی میذاری کمد بابات!
تا مامان می گفت "کمد بابات" کلی جان می گرفت! کمد بابا یعنی کمد مردها! یعنی تو هم مرد خانه هستی! سی چهل بار مامان گفته بود:
_این سر برج که بابات حقوقشو بگیره یه صندوق خوشگل میخرم لباساتو جدا می کنم! یه صندوق جفت صندوق ننه عذرا!
اما سگرمه هایش را در هم می کشید و می گفت:
_نه!! نمی خوام! همون کمد بابا خوبه! من که ننه عذرا نیستم صندوق بخری! صندوق واسه ننه هاست!
مامان تنها موقعی که توی جواب دادن گیر می کرد ، همین موقع ها بود! چقدر می خندید! همین خنده ها بود که کار جواب دادن را سخت می کرد! فقط می توانست لپش را بکشد و یک پس گردنی نرم نثارش کند که:
_خیلی هم دلت بخواد صندوق خوشگل بخرم واسه ت پسرجون! اونم جفت صندوق ننه م!
بعد ، ابروهایش را در هم گره می زد و می گفت:
_حالا که اینطور شد ، این برج حتما میخرم!
شوخی و جدی مامان معلوم نبود! از این جور برج ها زیاد آمده بود و رفنه بود! اما هنوز هیچ صندوقی پایش به خانه باز نشده بود چه رسد به اینکه جفت صندوق ننه عذرا باشد!
شلوار کنز داشت می رفت روی اعصابش! هم پوست کلفت بود هم تنگ! به هر زور و کلکی بود شلوارش را از تن کند و شوتش کرد پشت کرسی! پاهایش را جمع کرد بغل و دست هایش را دور پاها گره زد. نفس عمیقی کشید. انگار کوه قاف را فتح کرده است! همین که خواست از جا برخیزد ، مامان را بالای سرش دید. یک دست مامان ملاقه استیل و دست دیگرش دستمال چروک قرمز رنگ! مگر می شود الان چیزی گفت؟ دست از پا خطا کنی ملاقه روی سرت فرود می آید! با این جور فیگورها آشنا بود. هر چه باشد بهتر از فیگورهای دهشتناک باباست. آن هم وقتی با چاشنی کمربند همراه باشد! مثل سرباز واپس زده ای که عرصه را باخته باشد ، سرش را پایین انداخت. مامان گفت:
_اوین ییخیلسین! صدبار نگفتم به موقع بیا خونه؟ صدبار نگفتم کیفو کتاباتو شوت نکن این ور اون ور؟ صدبار نگفتم شلوار جاش توی کمد باباس؟ هان؟
چشم هایش را به گوشه ای دوخت و سکوت کرد. می دانست هر چه بیشتر سکوت کند ، زودتر غرها فروکش می کند. اما مگر این پایان کار بود؟ لای غرهای ناتمام مامان صدای کلفت ته اتاق هم بی هوا قاطی ماجرا شد:
_بوشلا! بی تیکه چورک گتیر. آجیخمیشام هی!
این جمله پایان کار بود. انگار تنها خط بطلان تشرهای مامان ، همین صدای کلفت مهجور بود که از ته اتاق شنیده می شد!
..................
... زن گفت:
_چیه احمد؟ چرا اینقدر توی فکری؟
خریدار کیف دستی اش را زد زیر بغل و گفت:
_دکتر جان ، انگار شما هم مثل من که این کیفو به یه دنیا نمی دمش خیال فروش این خونه رو نداری! دو ساعته به در و دیوارش زول زدید. به چی فکر می کنید؟ اگه اینقدر دلبسته ش شدید چرا گذاشتید واسه فروش؟
زن با دست راست ، آستین کتش را چسبید و گفت:
_بیا بریم بنگاه. قراردادو نوشتن. فقط باید امضاءش کنی.
دو قطره اشکی که کنج دو چشمش چمباتمه زده بودند را پاک کرد و گفت:
_توی هر گوشه از این خونه ، یه خاطره دارم. اتاق بابام. کرسی وسط هال ، مامان ، ننه عذرا ، به خدا دارم دیونه میشم! نمی خوام خاطره بفروشم!...
زن دست راستش را چسبید و گفت:
_می دونم. خدا همه شونو بیامرزه. ولی همیشه که نمیشه این ریختی بمونه! نیگاه به در و دیوارش کن. با یه فوت دارن می ریزن. بیا بریم بنگاه امضاءش کنیم بره...
پایان