زندانبان
خیلی سال پیش یک شاعری رو به جرم اشعار ضد حکومتی که نوشته بود میندازن زندان،شاعره هر روز پای دیوار یکی از برجک ها وایمیستاده و شعر هاشو میخونده.
یکی از نگهبانای زندان شیفته ی شعرای این شاعر میشه ،کم کم باهم حرف میزنن و رفیق میشن.
یه روز صبح شاعره تصمیم میگیره فرار کنه ،از همون دیواری که رفیقش زندان بانه.
راه میافته، از دیوار بالا میره و میره اونطزف ،شروع میکنه به دویدن ،زندانبانه میبینه ،دلش نمیخواد شلیک کنه ولی یه چیزی جلوشو میگیره ،جلوی دل نخواستنشو،شلیک میکنه ...
فردای اون روز یه درجه به درجه های زندانبانه اضافه میشه.
و از فردای اون روز همه ی زندانبانا سعی میکنن با زندانیا دوست بشن.
پایان
علی اسنپی
شکل قلم:F اندازه قلم: A A رنگ قلم: پس زمینه: یکی از نگهبانای زندان شیفته ی شعرای این شاعر میشه ،کم کم باهم حرف میزنن و رفیق میشن.
یه روز صبح شاعره تصمیم میگیره فرار کنه ،از همون دیواری که رفیقش زندان بانه.
راه میافته، از دیوار بالا میره و میره اونطزف ،شروع میکنه به دویدن ،زندانبانه میبینه ،دلش نمیخواد شلیک کنه ولی یه چیزی جلوشو میگیره ،جلوی دل نخواستنشو،شلیک میکنه ...
فردای اون روز یه درجه به درجه های زندانبانه اضافه میشه.
و از فردای اون روز همه ی زندانبانا سعی میکنن با زندانیا دوست بشن.
پایان
علی اسنپی